۱۳۸۷ مهر ۸, دوشنبه

ناله سحری

از تار تا پود ( با اینکه پائیز است ٬ اما گلها هنوز زنده اند )


شاید برامان و تان تکراری باشه ولی سر صبحی ما را پیچاند اساسی . گفتیم شما را هم بگیراند شاید دوباره . گاهی تکرر زیبایی زیباست . نه ؟


۱۳۸۷ مهر ۷, یکشنبه

ام اس لینک دو ساله شد

 

 




انیمیشن تصویر را اینجا مشاهده فرمایید 

 

 

لطفن هر گونه نظر و پیشنهاد را در منبع اصلی و دراینجا بنویسید . ممنون

۱۳۸۷ مهر ۵, جمعه

بازی با شهر بازی !



 


شهر بازی شهرشما چه ریختی یه ؟ مال ما این ریختی یه !


تا به چن روز پیش اهر یک شهر بازی یا بهتر بگوییم یک (د ِه بازی! ) بیشتر نداشت آنهم در نزدیک مقبره شیخ شهاب الدین اهری و در محوطه ای بسیار کوچک و با امکاناتی در همان حد یک (د ِه بازی) و نه شهر بازی برای اینهمه بروبچه اهری . تا اینکه کارشناسان و اندیشمندان و شورای شهر و شهرداری و  مهندسین جلیل و جلیله از این امر منزجر گشته و با هزینه ای نا گزاف ! جای دیگری را برای ایجاد تفریح خانه ! فرزندان بیچاره این شهر در نظر گرفتند و آنجا را شهر بازی کردند و امکاناتی در حد یک (بخش بازی) (نه شهر بازی و نه د ِه بازی) را آنجا برقرار کردند . خب تا اینجاش دستشون درد نکنه که بفکر تعالی روحی بچه های شهرمون بودن.


 امروز برای اولین بار و بر حسب اتفاق با یکی از دوستان گذرمان به آنجا افتاد . شوکه شدیم . البته سکته رو نزدیم . و در همین رابطه حقیر را سوالی در بر گرفت و آن اینکه با اینهمه جاهای خوب در اطراف شهر ٬ شهربازی رو آوردن اینجا درست کردن چرا ؟


به نظرتون این شهربازی مون در کجا قرار داشته باشه خوبه . توضیح میدم الانه : در ورودی شهر از طرف تبریز به اهر .  که درضلع شرقی آن قبرستان حاج معین قرار دارد ! یعنی فرض بفرمایید بچه زبان نفهم آدمی وقتی در  اوج آسمان شهر و در روی چرخ فلک است و دارد  چیچی کیفی را مزمزه میکند چشمش به قبرستان است و یا تابوت و یا مرده ای که از زیر پایش به آنجا حمل میشود  و یا مرده شور خانه . اینجوری بچه هِ شاشبند میشه اون بالا که (  مهندس کارشناس عزیز ؟ یه زنگ میزدین به یه نفر که سیکل داره لااقل ؟ شورای شهر جانمان ؟ جا قحطی بود دادا ؟ راستی معنی کار کارشناسانه چیه ؟ ) 


 ولی کار که به اینجا ختم نمیشود . میگین چرا ؟ چون ضلع شمالی این شهربازی درست چسبیده به ترمینال مسافربری شهر . یعنی بچه ات رو باید از اون کوچیکی به دود و دم عادتش بدی دیگه . تازه مگه مسافرا ٬ راننده اتوبوس و شاگرد شوفر نیاز به تفریح ندارن . بگذریم


حالا حدس بزنین از طرف غرب به کجا متصل باشه حال بیشتری میده ؟ منظور اینه که نور علا نور میشه


 د ِ نه دیگه . درست حدس نزدین . از طرف غرب هم چسبیده به جایگاه سوختگیری گاز  ( CNG )برای اتوموبیل ها . آقا بشتابید که این شهربازیمون دیدن داره .


ما که هیچ جامون نمیسوزه ! بقیه حرفا با عکسا .



عکس در سایز بزرگ اینجاس (ورودی مشترک ترمینال مسافربری و بازیشهر! )



عکس درسایز بزرگ اینجاس ( شهربازی در دیوار به دیواری جایگاه سوختگیری)



عکس در سایز بزرگ اینجاس . ( تابلوی ورودی شهر بازی در محوطه حیاط ترمینال)



عکس در سایز بزرگ اینجاس . ( همجواری قبرستون و ترمینال و بازیشهر !)



این آخری محض مزاح میباشد و توضیحی ندارد . اینجا دست به آب ِ ترمیناله ! و بخاطر تربیت خانوادگیمون عکس در سایز بزرگ ارائه داده نمیشود . 

۱۳۸۷ مهر ۴, پنجشنبه

خوجا گارپزی

 


ما ٬ بحث نیمه داغ انتخابات را ول فرموده و به" گارپز" چسبیدیم!


اینکه تو این دو سه روزه شدیدن گرفتار بودیم به کنار . مسئله شخصی بوده و دونه به دونه دارن حل میشن .  اما اینقدر بر خودمان امیدوار بوده و هستیم که بتوانیم در وانفساهامون هم شما را در بعضی جاهای خوب تشریک مساعی بدهیم.


 میگویند گارپز (هندوانه ) برای سلامتی کلیه و سنگ کلیه مفید است . اما "گارپز" زرد چیز دیگریست . صد البت اینها مربوط به پزشکان بلاگستان است و ما اظهار فضلی برای فروش آن نمیکنیم . ما بین اینهمه رفت و آمد این دو سه روزه مان برای رفع گرفتاری به فاصله اهر - تبریز از " خواجه " هم میگذشتیم . خواجه ٬ گارپزهای زردی را میپرود . دیمی است . اگر بارید باران ٬ کشاورزان این منطقه گارپوز را کیلویی ۳۵۰ تومان دم مزرعه شان خواهند فروخت .  اگر نبارید هم که به ما چه . دولت داریم و یارانه اش را خواهد پرداخت حتمن . در هر حال با وضع روحی نه چندان مناسب این عکسها را تقدیمتان میکنیم  و به این تفکر بوده ایم که دوستان مجازی را هم میشود " دوست " نامید . و در تنقلات   روزمره هم مشارکتشان داد . مگر مخالف آن ثابت شود . فلذا! چند عکسی که در بین راه گرفتیم را تقدیمتان میکنیم . اگر عکاسیمون روبراست بگین و گرنه نزنین تو ذوقمان که فعلن زده شده ایم!


 سندها عبارتند از: اینجا سندی قبل از  انهدام .  اینجا یک گارپوز زرد کنار درختچه انار و در حال انهدام و اینجا هم همان قارپوزی ! با یک بک گراندی متفاوت ! در کنار گوجه فرنگی و یا گوجه خارجکی نرسیده حیاطمان . در خاتمه شما را به دیدن  فروشگاه و فروشنده دعوت میکنم تا دلتان خنک و تازه شود .

۱۳۸۷ مهر ۳, چهارشنبه

سد ستارخان ما را چه کسی باید دریابد؟


 داشته ها را هم ببینیم


مقدمه مختصر : این مقال را در وبلاگ دوست تحصیلکرده دانشگاهی و دارای شغل آزاد ! و همشهری ام خواندم  . و با خودم فکر کردم راستی چه کسی به داشته هامان تکیه خواهد زد و مقداری از بیکاری منطقه مان را خواهد کاست و درآمدزایی و اشتغال  ایجاد خواهد کرد . کِی و کی و ... کو ؟



نمایی از سد زیبای ستارخان اهر


در حدود ده کیلومتری شهرستان سراب از طرف دوزدوزان و مهربان قطعه زمین وسیعی خودنمایی می کند که با قطعه های پیش ساخته بتونی دیوار کشی شده است , من با پیاده شدن از ماشین و اندازه گیری یکی از قطعات این دیوار طویل طول تقریبی آن را بوسیله حرکت سواره در کنار آن و شمارش تعداد این قطعات دو ونیم کیلومتر محاسبه نمودم وبا احتساب عرض این قطعه زمین به طول تقریبی یک کیلومتر , مساحت تقریبی آن را دویست و پنجاه هکتارمحاسبه کردم , البته هنوز تاسیسات چندانی در درون آن ایجاد نشده است ولی رفت و آمد کامیونهای کمپرسی به داخل آن حکایت از آن دارد که به حال خود رها نگردیده است و در حال تکمیل است. تابلویی در کنار آن درباره این طرح چنین توضیح می دهد: طرح احداث و تجهیز مجتمع آلومینار نفـلـیـن سـیـلـیـت سراب. خوراک نفلین سیلیت این مجتمع هم از معدن زرگاه واقع شده در روستایی به همین نام در چند کیلومتری معدن تامین خواهد شد , حال شما حدس می زنید چند نفر از جوانان سرابی در این مکان مشغول خواهند شد؟


البته یک گشت کوچکی هم در دنیای مجازی در این مورد زدم تا مطالبم تنها مستند به مشاهدات خودم نباشند که خلاصه اش اینست:


با توجــــه به منابع غني مواد اوليه در منطقه و در مـعـدن رزگاه از شهرستان سراب و مشخصات منحصر به فرد، به جهت حجم سرمايه گذاري ، اشتغال مستقيم و غيرمستقيم اهميت آن براي منطقه از اين طرح به عنوان نفت آذربايجان تعبير مي شود ,با به ثمر رسيدن اين پروژه علا وه بر تامين دويست هزار تن آلومينا در سال چندين محصول استراتژيک ديگر نيز و از مهم ترين آنها سيمان در حجم قابل توجهي توليد خواهد شد


پس از این ماجرا کنجکاو شده گشتی هم در شهرک صنعتی سراب زدم که فقط کارخانجات لبنیات را که مشاهده کردم مثال می آورم , شبنم سراب , خاتون سراب , هنر سراب و سراب لبن , البته هیچ کدام از نوع کارخانه لبنیات اهـــــــر ( آوارسین ) نبودند که فقط با چهار نفر پرسنل اداره می گردد و کوچکترین آنها شصت نفر پرسنل در دو شیفت دارد حالا دیگر سراغ سایر شهرهای صنعتی و یا این اواخر صنعتی شده استان نمی روم که خود از این دیارید و آشنا . ولی در کل منطقه قره داغ و شهرهای آن در زمره فـقـیـرترین شهر ها از نظر صنعت می باشند و در این مورد هم هیچ نمی گویم چون مطمئنم خودتان بارها و بارها در مجالـس و محافـل مختلـف بحث کرده اید و شنیده اید و گفته اید. 


اما منظورم از این مقدمه اشاره به این نکته جالب توجه من است که راجع به یک مــــورد کمتر صحبت می شود ودر واقع به نوعی کم لطفی می گردد و آن چیزی است که اهــــــــــــــر دارد و اکثر شهرها از آن محرومند و در واقع با امکانات همین سرابی که مثال زدم از لحاظ اشتغال زایی برابری می کند , منظورم همین سد ستارخان خودمان است که در مجموع در صورت به بهره برداری رسیدن تمام فازهای آبیاری آن دوازده هزار هکتار از اراضی پایاب خود را سیراب می کند . اگر در هر هکتار از این اراضی برای یک نفر اشتغال ایجاد گردد دوازده هزار نفـر مشغول می شوند که چندین برابر بیشتر از آمار بسیاری از شهرهای استان است حتی اگر در هر دو یا سه هکتار یک نفر مشغول گردد باز هم آمار کمی نیست. البته این مقال به هیچ عنوان ناقض حق شهرمان جهت برخورداری از امکانات صنعتی و تولیدی نیست.


منبع :همه جای ایران سرای منست


لینکهای آزاد : آب مورد نياز مشگين شهر از سد ستارخان اهر تامين شد


 معرفی سد ستارخان (اهر)

۱۳۸۷ شهریور ۳۱, یکشنبه

چَت خانه

 


شیرین ترین زهرمار


داشتیم در چَت خانه گوگل با همکاران سایت " ام اس لینک " مکاتبه! میفرمودیم و کارها داشتند به روال عادی خود ادامه پیدا میکردند که یکی از همکارا ازم پرسید: چرا مقاله "زهر ِمار و ام اس " را تا کنون وارد سایت نکرده اید ؟ چنین نوشتم :سلام اصفهان پایتخت ام اس را در لینکدونی گذاشتم . زهر مار!  را هم میذارم حتمن .


مکثی کرده و وقتی جوابم را دوباره خواندم ٬ خنده وَرمون داشت . گاه گاه خندیدیم و به شیرینی زهرمار در بین بعضی جملات در زندگی غبطه فرمودیم! 


لینک در بالاترین

۱۳۸۷ شهریور ۲۹, جمعه

مرگ و زندگی از نوع مغزی

 


پزشك ايراني بيمار فلج مغزي را به حيات دوباره بازگرداند


بيماري كه دچار فلج مغزي شده بود با ابتكار پزشك يكي از بيمارستان‌هاي تهران، به زندگي طبيعي خود بازگشت. فردي به نام «عسگر فرجي» كه چند روز پيش دچار فلج مغزي شده بود پس از انتقال به يكي ازبيمارستان‌هاي تهران، از سوي پزشكان متخصص مشكوك به مرگ مغزي معرفي شد.



سرانجام اين بيمار توسط نزديكان به بيمارستان ديگري در تهران منتقل شد و پس از بررسي‌هاي كامل و همچنين گزارش بيمارستان قبلي، پزشكان تأييد كردند كه وي دچار فلج مغزي شده است.
از آنجايي كه تاكنون درماني براي افرادي كه دچار فلج مغزي مي‌شوند، وجود نداشته است، يكي از پزشكان بيمارستان كه عضو هيئت علمي دانشگاه علوم پزشكي ايران نيز هست، كار درماني وي را به عهده گرفت و سرانجام پس از آن‌كه بيمار يادشده سه روز در اغما به سر مي‌برد، موفق شد وي را به حالت عادي بازگرداند.



محمدحسن همايي، متخصص بيهوشي و فوق تخصص مراقبت‌هاي ويژه كه پزشك معالج اين بيمار است، در گفت‌وگو با خبرنگار اجتماعي فارس گفت: پس از آن‌كه تيم پزشكي معالج اين بيمار به اين نتيجه رسيد كه وي دچار فلج مغزي شده است، معالجه وي را آغاز كردم و در بررسي‌هاي خود به اين نتيجه رسيدم كه داروي اريتروپوئيتين كه يك داروي كليه است را به وي تزريق كنم.
وي ادامه داد: از آن جا كه اين دارو با دوز بالا تاكنون به بيماري تزريق نشده بود و بر اساس مطالعات قبلي خود به اين نتيجه رسيدم كه وي بايد از اين دارو بهره‌مند شود لذا پس از آن‌كه موضوع را با پدر بيمار در ميان گذاشتم و رضايت وي را جلب كردم، در يك دوره سه روزه اين دارو را به وي تزريق كردم و روز چهارم، بيمار در ميان بهت همه پرستاران بخش مراقبت‌هاي ويژه بيمارستان اقدام به نشستن كرد.
همايي افزود: پس از به هوش آمدن اين بيمار، تمام كادر بيمارستان علاوه بر خوشحالي، حيرت زده شده‌اند و پرسنل بيمارستان در جريان اين موضوع قرار گرفته‌اند.



 حال اين بيمار خوش شانس هم‌اكنون رضايت‌بخش بوده و بنابه گفته پزشك معالج وي، هم‌اكنون در بيمارستان قدم مي‌زند و همچنين غذا مي‌خورد. 


 با توجه‌ به اين‌كه تاكنون هيچ بيمار فلج مغزي بهبود نيافته است، اقدام اين پزشك مي‌تواند به عنوان يك موفقيت ارزنده در حوزه پزشكي محسوب شود.


منبع سایت ایرانیان انگلستان 


بعد نوشت : تا نظر متخصصین امر چه باشد ؟


یک خبر مخدوش: "بیمار فلج مغزی به زندگی بازگشت"! - مرکز روزانه آموزش و توانبخشی مهدیه همدان


اظهارات پزشك معالج بيمار فلج مغزي بهبود يافته - الف


پزشك ايراني بيمار فلج مغزي را به زندگي دوباره بازگرداند -تابناک


پزشك ايراني بيمار فلج مغزي را به حيات دوباره بازگرداند  - فارس


بيمار فلج مغزي به زندگي بازگشت - جام جم 


 

۱۳۸۷ شهریور ۲۸, پنجشنبه

این کجا و آن کجا

 


 یک عبرت بزرگ٬  برای سرمایه دار ِ مسلمان ! ایرونی


مصاحبه اي بود در شبكه سي ان بي سي با آقاي وارنر بافيت، دومين مرد ثروتمند دنيا كه مبلغ 31 بيليون دلار به موسسه خيريه بخشيده بود.



 در اينجا برخي از جلوه هاي جالب زندگي وي بيان میشود:


۱- او اولين سهامش را در ۱۱سالگي خريد و هم اكنون از اينكه دير شروع كرده ابراز پشيماني مي نمايد!


۲- او از درآمد مربوط به شغل توزيع روزنامه ها، يك مزرعه كوچك در سن ۱۴سالگي خريد.


۳- او هنوز در همان خانه كوچك ۳ اتاق خوابه واقع در مركز شهر اوماها زندگي مي كند كه ۵۰ سال قبل پس از ازدواج آنرا خريد. او مي گويد هر آنچه كه نيازمند آن مي باشد، درآن خانه وجود دارد. خانه اش فاقد هرگونه ديوار يا حصاري مي باشد.


۴- او همواره خودش اتومبيل شخصي خود را مي راند و هيچ راننده يا محافظ شخصي ندارد.


۵- او هرگز بوسيله جت شخصي سفر نمي كند هرچند كه مالك بزرگترين شركت جت شخصي دنيا مي باشد.


۶- شركت وي به نام بركشاير هات وي، مشتمل بر ۶۳ شركت مي باشد. او هرساله تنها يك نامه به مديران اجرائي اين شركتها مي نويسد و اهداف آن سال را به ايشان ابلاغ مي نمايد.


 


او هرگز جلسات يا مكالمات تلفني را بر مبناي يك شيوه قاعده مند برگزار نمي نمايد. او به مديران اجرائي خود ۲ اصل آموخته است:


اصل اول: هرگز ذره اي از پول سهامداران خود را هدر ندهيد.


اصل دوم: اصل اول را فراموش نكنيد.


۷- او به كارهاي اجتماعي شلوغ تمايلي ندارد. سرگرمي او پس از بازگشتن به منزل، درست كردن مقداري ذرت بوداده (پاپكورن) و تماشاي تلويزيون مي باشد.


۸- تنها ۵ سال پيش بود كه بيل گيتس، ثروتمندترين مرد دنيا، او را براي اولين بار ملاقات نمود. بيل گيتس فكر نمي كرد وجه مشتركي با وارنر بافيت داشته باشد. به همين دليل او ملاقاتش را تنها براي نيم ساعت برنامه ريزي نموده بود. اما هنگامي كه بيل گيتس او را ملاقات نمود، ملاقات آنها به مدت ۱۰ ساعت به طول انجاميد و بيل گيتس يكي از شيفتگان وارنر بافيت شده بود.



 ۹- وارنر بافيت نه با خودش تلفن همراه حمل مي كند و نه كامپيوتري بر روي ميزكارش دارد. توصيه اش به جوانان اينست كه: از كارتهاي اعتباري دوري نموده و به خود متكي بوده و بخاطر داشته باشند كه:


الف) پول انسان را نمي سازد، بلكه انسان است كه پول را ساخته.


ب) تا حد امكان ساده زندگي كنيد.


ج) آنچه كه ديگران مي گويند انجام ندهيد. تنها به آن گوش فرا دهيد و فقط آن چيزي را انجام دهيد كه احساس خوبي از انجام آن به شما دست میدهد.


د) بدنبال ماركهاي معروف نباشید. آن چيزهائي را بپوشيد كه به شما احساس راحتي دست ميدهد.


ه) پول خود را بخاطر چيزهاي غير ضروري هدر ندهيد. تنها بخاطر چيزهائي خرج كنيد كه واقعا به آنها نياز داريد.


و) نكته آخر اينكه، اين زندگي شماست. چرا به ديگران اين فرصت را مي دهيد كه براي زندگيتان تعيين تکلیف نمایند؟


برگرفته از یک ایمیل


پی آمد : در اینترنت جستجو کرده و مشاهده فرمودیم دقیقن همین اطلاعات و در مورد همین مصاحبه ٬ در بعضی از سایتهای ایرانی مطالبی آورده شده است . گفتیم ما هم تکرر فرماییم تا فیض اش بیشتر شود. خداوند بانی اصلی اش را به سلامت داشته و موفق گرداند .


 بی ادعا:  کشف باند تهيه و توزيع سيمان تقلبي با مارک شرکت هاي معتبر سيمان در اهر  . شرمنده

۱۳۸۷ شهریور ۲۷, چهارشنبه

چشمان زلال آبی دریا

 


بزرگترین استخر دنیا در شیلی به وسعت يك دريا !


تصاوير زير در اوایل سال ۲۰۰۸ تهيه شده كه بزرگترین استخر دنيا را نمایش می دهد. این استخر که نام آن در کتاب گینس ثبت شده است در کشور شیلی شهر الگرابو Algarrobo , Chilie قرار دارد و طول آن ۱۰۱۳ متر است و محوطه ای به وسعت ۸ هکتار را پوشش داده و مجموعا 250.000 متر مربع آب را در فضاي خود جاي داده است ! این استخر با قایق و کشتی های کوچک قابل کشتی رانی است.








آخرین عکس رو در سایز اصلی و در اینجا ببینین. رویایی یه نه؟


برگرفته از یک ایمیل

گول



۱۳۸۷ شهریور ۲۶, سه‌شنبه

محاوره !

 


رمضون  


یکی از بدترین حالات مهمونی اینه که شما رو از شهر اهر به تبریز که حدود ۱۰۰ کیلومتر از هم فاصله داره برای صرف افطاری دعوت کنند  که سر موقع ( قبل از اذان ) آنجا باشی و شام ٬ ببخشین افطاری رو بخوری و صد کیلومتر دیگه در جاده های نا امن و شلوغ بگازی که برگردی خونه که چی بشه آنوقت؟ تازه اگه اما و اگر دربیاری و نری مهمونی میگن اهل احسان و محسن! و حَسَنات نیس یارو ٬  ولش کن .


مقداری اعصابمون بهم ریخت و برا همین مزاحمتون شده و عرض بندگی فرمودیم خبر خاصی نداشتیم .

از مینی مال هام - 21

  


 نمایش


به مگسها دست تکان میدهند ، تا به روی زیبایی هایشان عطسه نکنند .


۸۶/۶/۱

۱۳۸۷ شهریور ۲۵, دوشنبه

۱۳۸۷ شهریور ۲۳, شنبه

ایمیل دریافتی

 


قدرت اندیشه ( داستان کوتاه )


پیرمردی تنها در مینه سوتا زندگی می کرد . او می خواست مزرعه سیب زمینی اش راشخم بزند اما این کار خیلی سختی بود. تنها پسرش که می توانست به او کمک کند در زندان بود . پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او چنین توضیح داد : پسرعزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم . من نمی خواهم این مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست داشت. من برای کار مزرعه خیلی پیر شده ام. اگر تو اینجا بودی تمام مشکلات من حل می شد . من می دانم که اگر تو اینجا بودی مزرعه را برای من شخم می زدی . دوستدار تو پدر


پیرمرد این تلگراف را دریافت کرد : پدر, به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن , من آنجا اسلحه پنهان کرده ام .


ساعت 4 صبح فردا 12 نفر از مأموران FBI و افسران پلیس محلی در آنجا دیده شدند , و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اینکه اسلحه ای پیدا کنند . پیرمرد بهت زده نامه دیگری به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقی افتاده و می خواهد چه کند ؟


 پسرش پاسخ داد : پدر برو و سیب زمینی هایت را بکار، این بهترین کاری بود که از اینجا می توانستم برایت انجام بدهم .


 در دنیا هیچ بن بستی نیست. یا راهی‌ خواهم یافت، یا راهی‌ خواهم ساخت.

۱۳۸۷ شهریور ۲۰, چهارشنبه

مشاوره وبلاگی

 


نظرشما چیست ؟


امروز دوستی به من مراجعه کرده بود ، حال چندان خوشی نداشت وقتی علت را جویا شدم  از عدم درسخوانی فرزندش گله میکرد . راههایی را که بنظرم میرسید از جمله تشویق و تنبیه و... بهش گفتم . که وی در جوابم گفت همه آن راهها را تجربه کرده ام ولی فرزندم بهیچ روی علاقه ای به درس نشان نمیدهد . چه کنم ؟


بنظر شما این دوستمان چه کاری باید انجام دهد تا فرزندش به درس خوانی علاقه پیدا کند .


ممنون میشوم که در این مشاوره شرکت جدی و فعالی داشته باشید تا به یک نتیجه منطقی و کارساز برسیم . در صورت نیاز به سوالات شما و جزئیات آن پاسخ خواهم داد . 


جزئیات دانش آموز : سال سوم دبیرستان - پسر - مقداری پیش فعال - مودب - بسیار بازیگوش


لطفن نظرات نامربوط ندهید . 


با احترام : اهری

هشتاد و هفت ثانیه ای از زندگی

 


دل خوشی ها کم نیست


میشود خاموش بود - این یک


یا فریاد را بلعید - این دو


یا گریخت - این سه


و یا در زیر زمین منزل خود ، خود را مخفی کرد از برای خود ارضایی - این چار


راستی چرا محتوای سروته این نوشابه به یک علامت است ؟ ستاره !



زوم کردیم به یک ظرف آبغوره ای که در آشپزخانه مان بود . بیکار بودیم آره . دیدیم که ماتحت اش با بالا نشست اش توفیری ندارد  آنچنان . تیلیک تیلیک مصاوره فرمودیم . بهترین عکس را تقدیمتان کردیم . بد کاری که نکردیم . کردیم ؟ میتوانید شما هم دلخوشی هایتان را با ما به اشتراک بگذارید .

۱۳۸۷ شهریور ۱۹, سه‌شنبه

ساده رنگ ...

آسمان ، آبی تر،
آب، آبی تر.
من در ایوانم، رعنا سر حوض .

رخت می‌شوید رعنا .
برگ‌ها می‌ریزد .
مادرم صبحی می‌گفت : موسم دلگیری است .
من به او گفتم : زندگانی سیبی است ، گاز باید زد با پوست .
زن همسایه در پنجره‌اش ، تور می‌بافد ، می خواند .
من « ودا » می‌خوانم ، گاهی نیز
طرح می‌ریزم سنگی ، مرغی ، ابری .

آفتابی یکدست .
سارها آمده‌اند .
تازه لادن‌ها پیدا شده‌اند .
من اناری را ، می‌کنم دانه ، به دل می‌گویم :
خوب بود این مرد م ، دانه‌های دلشان پیدا بود .
می‌پرد در چشمم آب انار : اشک می‌ریزم .
مادرم می‌خندد .
        رعنا هم.

از مینی مال هام - 20

 


نی لبک


اگر پرستوها نبودند ٬ خرمگس ها ٬ حُکمران ِ قاطع زمین بودند .


86/4/2

۱۳۸۷ شهریور ۱۸, دوشنبه

۱۳۸۷ شهریور ۱۷, یکشنبه

گل تساوی ایران مقابل عرب ستان

 


آب رفته ٬ چنین به جوب بازگشت



برای دیدن سایز بزرگتر روی تصویر دوبل کلیک فرمایید

شراب حافظ

صلاح کار کجا و من خراب کجا - ببین تفاوت ره کز کجاست تا بکجا
 
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس - کجاست دير مغان و شراب ناب کجا
 
 چه نسبت است به رندي صلاح و تقوا را - سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا 
 
ز روي دوست دل دشمنان چه دريابد - چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا 
 
چو کحل بينش ما خاک آستان شماست - کجا رويم بفرما از اين جناب کجا 
 
مبين به سيب زنخدان که چاه در راه است - کجا همي‌روي اي دل بدين شتاب کجا 
 
 بشد که ياد خوشش باد روزگار وصال - خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا 
 
قرار و خواب ز حافظ طمع مدار اي دوست - قرار چيست صبوري کدام و خواب کجا 
 

۱۳۸۷ شهریور ۱۵, جمعه

شکوفه پاییزی

 


سَنَد


در این پست به محضر عالیتان رسانده بودیم که درخت سیب ما امسال دوبار به بار نشسته است . در این راستا دوستی تماس حاصل فرموده و گفتند فلانی ، مارو گرفتی ؟ مگر چنین پدیده ای امکان دارد . ما هم که هیچوقت کسی را نمیگیریم و اصلن گرفتنمان نمی آید و عادت به اینکار نداریم ، این حرف رفیقمان در این چند روزه دغدغه خاطرمان شد و بر همین راستا شد که مصمم گشتیم صبح جمعه ای از خوابمان زده و این فیلمَک را تهیه و بعد از مجوز گرفتن از وزارت ارشاد داخلهً منزلهً ، به پخش آن مبادرت ورزیدیم تا سندی باشد برای دوستانیکه معمولن ناخوش بین تشریف دارند .


پی آمد : هرچه کار میتوانستیم انجام دادیم تا آنرا در پایین یا بالای همین مطلب بگذاریم نشد که نشد  چون ، بلاگفای عزیزمان ارور میفرمود .


دوم : در سایز ( وسیع ) به عنوان خارجکی آن حتمن لبخند نزنید یا بزنید اصلن . خودمان تعمدن ! اینکار را انجام دادیم تا بجز ایرانیان داخل و خارجه کسی از رموزات ما با خبر نشود .


سوم: آنرا در ستون بغلی هم گذاشتیم تا وقتی پستهایمان بسوی آرشیو شدن تشریف میبرند از خاطره ها پاک نشود .


چارم: در ستون روبرو توضیحاتی داده شده و جهت عریض نشدن این مقال اصل زحمت را در ستون دست چپ کشیده ! و صدای سوهان کشیدن پشت صحنه را بر ما بخشیده و لطفن ما را در اولین گام کار هنری مان با این سورعت ! فوق صوتی شهرمان مشوقمان گردانید .


لینک این مطلب در بالاترین

۱۳۸۷ شهریور ۱۴, پنجشنبه

از مینی مال هام - 18

  لب بوسه های زندگی

شکارچی نگاه تلخی می اندازد به پرنده ای که با نُکِ منقار شکاری اش ٬ در آن آسمان لایتناهی ٬ پروانه ای را شکار می کند .


پروانه میمیرد . و نُکِ  مگسک تفنگ ٬ با پرنده لب بوسه میشود

۱۳۸۷ شهریور ۱۲, سه‌شنبه

این میکروفون کوچولو ، تنها در خدمت همشهریان قرار دارد !


در این قسمت وبلاگ میخواهیم مکانی پدید آوریم تا نظرات و پیشنهادات و انتقادات شما عزیزان به مسئولین مربوطه ، از بابت رسیدگی به همه کمبودها  و نبودها در امور جزئی و کلی شهری مان بازتاب یابد تا شاید گوش شنوایی آنرا شنیده و به آن یکی گوشش نسپارد ! لازم به توضیح است که جوابیه های رسمی در زیر سوالات مرتبط با موضوع  درج خواهد شد .
"میکرو همشهری " سعی خواهد کرد در اختیار همه همشهریان محترم بوده  و در خدمت تمام اقشار اهری وند خدمتگزاری کند .
ما دست یاری و امید برای حل معضلات  و مشکلات شهریمان را به سویتان جهت همیاری دراز کرده و دستانتان را به دوستی و محبت و مهر میفشاریم . آرزو داریم تنهایمان نگذارید تا در پیشرفت این دیار عقب مانده از قافله تکامل و ارتقاء  ، سهمی هر چند کوچک  داشته باشیم .

لازم به توضیح است که هرزنامه ها و اهانتها به افراد حقوقی و حقیقی زنده و یا مرده ! جایی در این مکان نخواهد داشت .

وجود كوچك‌ترين گوزن ايراني در منطقه ارسباران اثبات شد !

 


شوکا ی ما هنوز زنده است


آه زیبایی


آه مارال


آه زندگی


آه قطره های اشک



مديركل محيط زيست آذربايجان شرقي گفت: با نصب دوربين‌هاي اتوماتيك توسط اين اداره كل، وجود جمعيت جانوري شوكا ( كوچك‌ترين گوزن ايراني) در منطقه ارسباران به اثبات رسيد.



این پست را قبلن خوانده بودید . این یکی پست را هم بخوانید و در شادیهایمان سهیم شوید . 


بيوك رئيسي گفت: درپي پيدا شدن يك رأس گوساله شوكا در ماه‌هاي گذشته، در اين منطقه، اداره كل حفاظت محيط زيست استان به استناد سوابق و احتمالات به دست آمده مبني بر وجود اين گونه با ارزش جانوري، مطالعات و بررسي‌هاي گسترده‌اي براي مشاهده و تخمين جمعيت اين پستاندار به عمل آورد. وي تصريح كرد: شوكا در محدوده 55 تا 60 هزار هكتاري جنگل‌هاي ارسباران در حوزه آبريز رودخانه‌هاي كليبر و ايلگنه چاي مي تواند وجود داشته باشد و با توجه به ردپا، آثار و شواهد موجود، وجود جمعيت 100 رأسي آن در منطقه محتمل است.
رئيسي اظهار داشت: شوكا جانوري شبگرد است و ويژگي‌هايي همچون جثه كوچك، جمعيت كم و شب فعالي آن را در ميان ساير گونه‌هاي گوزن منحصر به فرد كرده است.

*شوكا كه به نام گوزن مينياتوري نيز خوانده مي‌شود علفخوار و نشخوار كننده است و مهم‌ترين دشمن آن پس از انسان حيوانات گوشت‌خوار هستند از نظر فراواني در مقايسه با ساير گو‌نه‌هاي گوزن در تعدادي كمتري در ايران ديده شده است. شوكا بسيار بسيار زيباست، رنگ آن قهوه‌اي روشن و در ناحيه زيرشكم روشن‌تر از قسمت‌هاي ديگر است.
ماده‌هاي اين گونه شاخ ندارند و نرها شاخ‌هاي كوچك منشعب دارند. اين گوزن زيبا در هر سال يك بره به دنيا مي‌آورد، اما در شرايط آب و هوايي مساعد امكان دوقلوزايي آن نيز وجود دارد.
به علت حلال بودن گوشت اين گوزن كوچك، شكار غيرمجاز بزرگ‌ترين خطر براي ادامه حيات شوكا محسوب مي‌شود.

۱۳۸۷ شهریور ۱۱, دوشنبه

از مینی مال هام - 17

   یکصد وپنجاه وهفت


اره را بر تنه درخت سیب فرو کردند . دو راس بیشتر نبودند . شاید دو راس آدمی . درخت حس غریبی کرد . چشمانش سریعا چرخی زد . زخمه ای فهمید . بارهایش را شمرد  شاید بزرگانش چیزی برایش آموخته بودند اخمی کرد و با خود گفت : یکصدوپنجاه و هفت لب غنچه دارم اکنون 


 اره از دو طرف به حرکت در آمد قیژ و قیژ ... قیژ و قیژ. اولین سیب ٬ بی مقدمه فرود آمد بر زمین . صدای گس اره ٬  گس تر میشد به خاطر فشار بیشتر بر تن اش . دومین سیب هم جدا میشود و فرو میریزد از تنه ٬ سومین سیب ٬ چارمین ٬ پنجمین ٬... صدمین ٬ و  اره بر پیکر درخت همچنان میتازد ٬ میتارد ! و به جلو میرود . مقداری از رگ و شاهرگهایش بریده و اکثر لب غنچه هایش جدا شده بودند . آه و اَلاَمان ٬ چه صدای مهیبی دارد این اره .


درخت فرو می افتد آرام و نا استوار و بی جان . اما دخترک٬ یا  همان لب غنچه آخری یا غنچه زیبای مامان ٬ آویزان بر تنه  مادر نفس میکشد . و شیر و یا شیره پستان مادرش را مَک میزند هنوز


۸۵/۳/۱