۱۳۹۱ دی ۱۱, دوشنبه

قاب

رها از قاب
بیرون
زندگی آغاز میشود
هنگامیکه
از قاب و قالبت
رهایی یابی
...
سیگار و فنجانی قهوه
گریز از سایه
حس ِ خوب پرواز
ساز و آواز
و باز دیدن ِ باز*
در اوج آسمان





* پرنده شکاری






دیماه 91


نگاه


من نگاه تو را شعر می کنم
و تو
شعر مرا نگاه می کنی
بازی عجیبی ست
شعر نگاه تو
روی قافیه های دلم
...



پله ها


هنوز بوی زندگی
هرچند به سختی
جاریست
زیر پوست خیال پله ها


دی /91 

۱۳۹۱ دی ۱۰, یکشنبه

پنجاه و دو تصویر برتر از طبیعت در سال 2012

در روز های آخر سال 2012 میلادی ، سایت boston تعداد پنجاه و دو عکس زیبا و مسحور کننده برگزیده از طبیعت ، که انتخابی از مجموعه تصاویر عکاسان جهان میباشند را در معرض دید عموم گذاشته است
این مجموعه تصاویر از آن جهت انتخاب شده  و حائز اهمیت اند  که همه عکسها در مکان طبیعی و زیستگاه اصلی خود و نه در باغ وحش و یا مکانهای غیر طبیعی  از آنها  تهیه شده است .

برای دیدن تصاویر در اندازه بزرگتر روی آن تقه بزنید



تصویر شماره1

تصویر شماره 2

دخترک مانده بود و حوض تنهایی

مادر ِ گربۀ دخترک صاحب دو فرزند شده بود  . یکی عمر باقی داشت و دیگری طعمه سرقت اغیار (سگ یا آدمی!) شده که  از سرنوشت اش بیخبر مانده بود .

او وقتی متوجه شد که کسان دیگری یکی از گربه های مَلوس اش را به یغما برده  ، و احیانن مُرده ، گریه کرد ...

مقدار زیادی غم خورد  ولی چیز دیگری نخورد . حتا چند روزی لب به غذا نزد دخترک .

گربه ملوس کوچک ماند و مادر و حوض تنهایی ِ خودش

۱۳۹۱ دی ۹, شنبه

جادوی مرگ

رد پای مرگ
شب فرا رسیده و او در مسیر خانه راه افتاده بود
سوزش سرما بیداد میکرد که ناگهان گرمای بخصوصی را از طرف چپ دماغش احساس کرد . ریزش مایعی گرم
دستش را به دماغش نزدیک کرد و آنرا خون آلود دید . پای جوب نشست تا لباسش خونی نشود . سرش را هم بالا گرفت که از ریزش بیشتر خون جلوگیری کند . 
رهگذر محترمی تا وضع را بدین گونه دید  از مغازه واکسی بغلی یک آفتابه آب آورد و انگشت کوچک ِ دست چپش را در دست گرفته و فشار داد . پس از گذشت چند لحظه ریزش خون آرام آرام فروکش کرده و بند آمد  . دست و صورت و شلوار و پیراهن سفید نویی را که بخاطر عید پوشیده بود خونی شده بودند . دستش را جلو آورد تا رهگذر محترم آب بروی دستش ریزد
رهگذر همچنانکه آب آفتابه را جرعه جرعه بر روی دستان سرد و خون آلوده اش میریخت گفت : ریزش خونِ گردن و دل و رگ خوب نیست اما اگر از دماغ بیاید مباح و مبارک هم هست  و اضافه کرد : خوشحال باش که از سِحر مرگ اینگونه آسان رهیده ای.
صورتت را هم کمی آب بزن .آب نشانه روشنایست . میدانم که آب یخ دراین هوای سرد ِسوزناک ، لب دوز و دل سوز و آزار دهنده میتواند باشد اما برایت ضروریست !
...
شکار اینچنین از دام بلا گریز زده بود ناخاسته


۱۳۹۱ دی ۸, جمعه

کدام راه را انتخاب کنیم ؟

مسابقه دوی استقامت زندگی

یادمان و تان باشد
موقعی که خسته شدیم به دو چیز بیاندیشیم :
کسانیکه که در انتظار شکست مان هستند تا به ما بخندند
کسانیکه که در انتظار پیروزی مان هستند تا با ما بخندند

حالا کدام انتخاب برتر است ؟!



۱۳۹۱ دی ۷, پنجشنبه

تصاویر بسیارزیبا و منحصربفردی که روی برف آفریده شد

کاش منم وقت اضافی گیرم بود ... اونوَخ میدونستم چیکار کنم ... میگرفتم میخابیدم عینهو اصحاب ِ مرحوم کهف الرحمه ! گرفتاری ها مگر میگذارد آب خوش و خنکی از گلومان برود پایین مایینمان
خلق اثر هنری روی برف های کوهستان
یک علاقه مند به طبیعت خوش حوصله با گام برداشتن روی برف های دست نخورده کوهستان ها تصاویر زیبایی را خلق کرده است

سیمون بک هنرمند ایتالیایی که با راه رفتن روی برف آثار هنری منحصر به فردی را طراحی می کند. به طور متوسط برای هر کدام از این آثار۱۰ ساعت زمان می گذارد.
سیمون کفش هایی را که خودش درست کرده می پوشد و به صورت تساوی در حرکت، الگوهای پیچیده ای را در مقیاس بزرگ و البته منحصر به فرد را با اسکی کردن روی برف کوه ها بوجود می آورد.




۱۳۹۱ دی ۶, چهارشنبه

چمدان

حاصل زندگی

حاصل عمرم
   مغلوب وجود تو میگردد 
             وقتی لحظه های انتظار 
                        و همۀ بغض تنهایی من 
                                     در یک چمدان جا میشود


آذر 91 / اهر

۱۳۹۱ دی ۵, سه‌شنبه

هر آنچه بود ، گذشت

هر آنچه بود ، گذشت
سال ها پیش بود
همان وقت ها که تاریکی
خیلی زود بر زمین می نشست
همان روز ها که باران
نم نم می بارید
همان وقت های
بازگشت از مدرسه، از کار
که در خانه ها چراغ روشن می شد
سال ها پیش بود

همان لبخندهایی
که در سر راه به اطرافیان مان می زدیم
فصل ها
حرف کسی را
گوش نمی کردند
روزهایی که
همانند کودکان از معنای زمان بی خبر بودیم
سال ها پیش بود

همان وقت های دوستی
که بازی های کودکانه مان
هنوز به پایان نرسیده بود
همان روزها که
پای هیچ توهینی در میان نبود
و ما هنوز
خیانتی نکرده بودیم
سال ها پیش بود

همان روزها که ترانه ها
اینقدر دردناک نبودند
روزهایی که از جوانی مان
مست و سرخوش بودیم
هنوز با همگان آشتی بودیم
هنوز کسی نمرده بود
سال ها پیش بود

کنون ماه آرام و ستاره ها
کهنه شده اند
و خاطرات
دیگر همانند آسمان
از بالای سرمان گذر نمی کنند

هر آنچه بود، گذشت
قلب من، شب را خاموش کن
شب ها هم چنان جوانی ام
کهنه و قدیمی شده اند

اکنون دیگر ، وقت بیداری ست


 :: سیامک تقی زاده, مورات حان مونگان

۱۳۹۱ دی ۳, یکشنبه

کشتی رافائل



کشتی رافائل در سال 1965 تا 90 میلیون دلار قیمتگذاری شد اما ایتالیا با توجه به شرایط اقتصادی 10 سال بعد آن را به مبلغ دو میلیون دلار به ایران فروخت.
شهری به نام کشتی رافائل
نخستین طرح کشتی رافائل در سال 1958 میلادی توسط ایتالیایی ها کشیده شد و رافائل به طول 276 متر و عرض 31 متر در کشور ایتالیا ساخته شد.
در کشتی رافائل 850 خروجی رادیو تلفنی ، 6 استخر شنا ( سه استخر برای بزرگسالان و سه استخر دیگر برای کودکان ساخته شده بود ) ، 750 کابین ( در هر کابین یک حمام و توالت شیک و لوکس که با مرمرهای ایتالیایی تزیین شده بود وجود داشت ) ، 18 آسانسور، 30 سالن اجتماعات ، تالار نمایشی با 500 صندلی و باشگاه های ژیمناستیک و پرورش اندام ساخته شده بود.
رافائل بزرگ بود و با عظمت .یک کشتی با شکوه با همه امکانات تفریحی که تو زمان خودش نظیر نداشت . یک کشتی با سالنهای سینما و تئاتر ، زمینهای ورزشی ، استخر ، هتل ، تالارهای باشکوه ؛رستوران ... هیچ کدوم از کشورهای پیش رفته اون زمان همچین کشتی رو نداشتن .
میگن روزی که رافائل از ایتالیا به سوی ایران حرکت میکنه مردم ایتالیا با اشک رافائل رو بدرقه میکنند . چون کشورشون مثل ایران پول دار نبود و رافائلی رو که خودشون ساخته بودند مجبور بودند به ایران بفروفشند.
رافائل در میان اشک و ا ندوه ایتالیا رو ترک کرد و زیبا و خرامان به سوی ایران پیشرفت .
در بهار 1356 رافائل با 50 خدمه ی ایتالیایی و با افزایش ظرفیت در حد سکنای 1800 نفر در بندر بوشهر پهلو گرفت . موج ها ی دریا بوق بلند و غریبی را به گوش اهالی شهر بوشهر می رساند .
مردمان بندر بوشهر وقتی از پنجره ی خانه های بافت قدیم به بیرون نگاه انداختند حیرت زده ، غول سفید و باشکوهی را دیدند که به ساحل بوشهر نزدیک می شد . کسی خبر نداشت که این کشتی بزرگ و سفید که تراکم دود از دودکش های عقبش به هوا بر می خاست و بدنه اش این چنین سفید و درخشان بود ، قرار است سال ها مهمان ذهن وجان مردمان این شهر شود .
بوشهری ها که تا به حال کشتی های زیادی را دیده بودند فوج فوج می آمدند ، در ساحل جمع می شدند و با اشتیاق این کشتی زیبا را می دیدند و با زمینه ای از این کشتی عکس می گرفتند .
از آن قصر سفید کمتر نور شکوه و آبادی به چشم می خورد . به نظر می رسید رافائل در کنار ساحل بوشهر رها شده تا به صورت یک آهن قراضه فروخته شود . زمزمه هایی نیز شنیده می شد که قرار است این کشتی توسط واسطه های غیرایتالیاتی به ایتالیا بازگردانده شود . مرگ در سال 1362 تصمیماتی برای بازگرداندن رافائل و میکل آنژ به سفرهای دریایی گرفته شد اما هنوز این تصمیم عملی نشده بود که در روز پنجشنبه 26 آبان 1362 هواپیماهای عراقی بالاخره در گرماگرم بمباران خارگ و بوشهر آن را هدف موشک قرار داده و به آن آسیب جدی وارد کردند به حدی که رافائل تا نیمه در آب های کم عمق ساحلی لنگرگاه بوشهر فرورفت . به همین دلیل کشتی را توسط یک یدک کش 1000 متری در کنار ساحل جابجا کردند . چیزی نگذشت که یک کشتی باری به نام "ایران سلام" (ایران سیام ) ناگهان به صورت اتفاقی با آن برخورد کرد و به بدنه اش آسیب جدی رساند و کاری را که هواپیماهای عراقی آغازش کرده بودند تمام کرد؛ رافائل کاملا در اعماق خلیج فارس غرق شد و آن گاه مورد هجوم بیشتر عده ای ازغواصان محلی واقع شد . عده ای از این افراد که خبر از گنجینه های درون کشتی داشتند، آثار گرانبها و هنری ای که هنوز در کابین ها و سالن اجتماعات کشتی و رستوران هایش باقی مانده بود را به یغما بردند .
بدین ترتیب کشتی اقیانوس پیمای رافائل بیشتر از هفت سال ن توانست در کنار سواحل جنوبی ایران دوام بیاورد و خیلی زود به افسانه ای غریب تبدیل شد .
در حال حاضر کشتی رافائل در ساحل بوشهر دیده نمی شود و زیر 7 متر آب ، در فاصله ی دو کیلومتری نیروگاه اتمی قرار گرفته است. بعد از سال ها مسئولین تصمیم دارند آن را از سواحل بوشهر خارج کنند البته نه
برای احیاء بلکه سفری دیگر در پیش است .
مقصد نهایی ذوب آهن اصفهان است!
 
برگرفته از یک ایمیل
مرتبط با موضوع :  رافایل-همیشه در قلب بوشهر هستی

۱۳۹۱ دی ۲, شنبه

تغییرات جدید فیس بوک برای حفظ حریم شخصی افراد

روز سه شنبه فیس بوک دست به تغییر عظیمی در بخش حریم شخصی کاربران خود زد. ظاهرن  این یکی از بزرگترین تغییرات روی بخش حریم خصوصی از زمان تأسیس فیس بوک تا به حال بوده است. این تغییرات شامل یک دوجین اصلاح و بهینه سازی بر روی پروفایل ها، استاتوس، بروز رسانی ها ، مکان و تگ ها بوده است.
گرچه این تغییرات زیاد است ولی به گونه ای است که شاید پیدا کردن همه آنها و درک تاثیرشان بر روی حریم شخصی افراد به سادگی امکان پذیر نباشد. برخی از این تغییرات ظاهری، برخی افزودن امکانات جدید و بعضی هم سهل الوصول تر کردن امکانات قدیمی تر هستند. این نوشته به طور خلاصه برخی از این تغییرات و اصلاحات را معرفی می کند.

کنترل حریم شخصی : ویرایش پروفایل

 از این به بعد می توانید قابل رویت بودن بخش های مختلف پروفایل تان را مستقیماً از صفحه ویرایش پروفایل، تنظیم کنید. در گذشته مجبور بودید این تنظیمات را از بخش تنظیمات حریم خصوصی انجام دهید.

تائیدیه برای تگ ها


 خوشبختانه فیس بوک برای تگ های مکان و تصاویر، یک حالت تأییدیه ایجاد کرده. در حال حاضر فیسبوک برای نمایش تصاویری از شما  که توسط دیگران تگ شده  نیاز به تأیید شما دارد. این قابلیت امکان غیر فعال کردن را نیز دارد.

۱۳۹۱ آذر ۳۰, پنجشنبه

اسمال شَر خَر

هفته نامه تجارت فردا به بهانه افزایش میزان چک های برگشتی وتشدید دعاوی مالی،پرونده ویژه ای در مورد "اقتصاد شرخری" گرد آوری کرده ودرآن با دو شرخر گفت وگو کرده است. 
دریکی از این گفت وگوها،فردی که به "اسمال شرخر" معروف است،درمورد تجربه خود صحبت های جالبی مطرح کرده است. به نوشته هفته نامه تجارت فردا «اسمال ‌شرخر» را می‌شود جلوی یکی از مجتمع‌های تجاری پایتخت پیدا کرد. نخستین بار که او را دیدم، منکر شرخری شد اما بعد خودش تماس گرفت. در این حرفه یکی از بهترین‌هاست و پیدا کردنش زیاد وقت نمی‌گیرد. با این حال دوست ندارد عکسش را منتشر کنیم. قدش زیاد بلند نیست اما هیکلش ورزیده است. روی صورتش جای دوزخم دیده می‌شود. یکی روی پیشانی که نشان از زخمی عمیق دارد و یکی روی گونه سمت راست که باریک اما طولانی است. می‌گوید بچه سه‌راه آذری است اما عمرش را در نظام‌آباد و یافت‌آباد سپری کرده و حالا شرخر یکی از مجتمع‌های تجاری پایتخت است.

*می‌خواهم در مورد بازار شرخری با شما صحبت کنم. خیلی دوست دارم در مورد دستمزد شرخری، خطرهای این کار، حاشیه‌های آن و اهمیت آن صحبت کنیم. سوالم این است که از نظر شما شرخری چه معنی و مفهومی ‌دارد؟
ببخشید داداش همین اول کار بگم که من از اصطلاح شرخری خوشم نمیاد. کار ما مثل رابین هود می‌مونه. ما کار راه‌اندازیم و شرخر نیستیم. از آدمایی می‌گیریم که حساب کتاب سرشون نمیشه اگرنه چرا آدمای بد‌بخت بیان سراغ ما؟ اگه حساب و کتاب بازار درست باشه هیشکی سراغی از ما نمی‌گیره.
 *نفهمیدم. چرا رابین هود؟
برای اینکه رابین هود از آدمای پولدار می‌گرفت و به آدم‌های فقیر می‌داد.

*اما اجیر‌کننده شما فقیر نیست. آدمی هم که از او با زور پولی می‌گیرید، لزوماً ثروتمند نیست. رابین هود قهرمان یک داستان قدیمی ‌است که فکر می‌کرد باید از آدم‌های پولدار بگیرد و به فقرای ناتینگهام کمک کند. من شباهتی بین شما و رابین هود نمی‌بینم و در ضمن خیلی هم از رابین هود خوشم نمی‌آید. چرا باید از یک عده به زور پول گرفت وبه یک عده دیگر داد؟ من فکر می‌کنم شرخری واژه بهتری است. من هنوز دوست دارم شما شرخری را تعریف کنید.
شرخری یعنی زنده کردن پول. من نمی‌فهمم چرا میگن شرخر اما از اینکه به من بگن شرخر خوشم نمیاد. همین قدر می‌فهمم که بعضی‌ها خودشون نمی‌تونن از حق خودشون دفاع کنن بعد میان سراغ ما. یکی مزاحم ناموسی داره. اون یکی مستاجرش سرموعد حاضر نیست خونه رو تحویل بده و یکی دیگه طلب داره اما پولش زنده نمیشه. میان سراغ ما. ما هم می‌گیم دقیقاً چی می‌خوای؟ طرف دردشو می‌گه ما هم گوش می‌کنیم. بعضی لقمه‌ها برا دهن ما گنده است می‌گیم نه. بعضی‌ها باب دندون ماست می‌گیم آره. ته خط هم یه چیزی گیر ما میاد طرف هم به هدفش می‌رسه.

۱۳۹۱ آذر ۲۹, چهارشنبه

شب یلدا

آی بغض
آی بغض لعنتی ام
یا رهایم کن
یا تَرَک بردار و منفجرم کن

دل را
گلو و حنجره ام را
من تاب تحمل شبی چنین طولانی را ندارم

...
شب یلدا بر همه هموطنان بخصوص بر هموطنان عزیزی که هنوز هم بفکر چادر نشینان زلزله زده ای هستند که با پیرمردها و پیرزن ها و بچه هاشان گاهن نحیف ، گاهن بیمار و سرمازده در دمای نزدیک به ده درجه زیر صفر این شب طولانی و یخی و طوفانی را در دشتها و دره ها و کوه پایه های موطن شان بی هیچ هندوانۀ بَزَک کرده ای و آجیل و انار و فال حافظ و ... و بی هیچ دلخوشی یی از این جنس ، به روز خاهند رساند، مبارک

۱۳۹۱ آذر ۲۶, یکشنبه

پیرمرد و دسته گلش


پيرمرد لاغر و رنجور با دسته گلی بر زانو روی صندلی اتوبوس نشسته بود
دختری جوان، روبه روی او، چشم از گل ها بر نمی داشت
وقتی به ايستگاه رسيدند، پيرمرد بلند شد، دسته گل را به دختر داد و گفت
می دانم از اين گل ها خوشت آمده است. به زنم مي گويم كه دادم شان به تو
گمانم او هم خوشحال می شود و دختر جوان دسته گل را پذيرفت و پيرمرد را نگاه كرد كه از پله های اتوبوس پايين می رفت و وارد قبرستان كوچك شهر می شد






 :: نمیدونم از کجا !

۱۳۹۱ آذر ۲۳, پنجشنبه

حالا ما حلالتان نکنیم چه ؟

یک دستگاه کارت خان از یکی از بانکهای معتبر تحویلمان داده بودند . این کارت خان پول را دریافت میکرد منتها به حسابمان واریز نمیکرد الا بعد از گذشت 24 ساعت ( هرشب ساعت دوازده )
اعتراض کردیم خیلی و ماهها طول کشید تا پرداخت و دریافت بصورت آنلاین و بقولی لحظه ای در آمد . اینکار چند ماهی طول نکشید و نمیدانیم چه  شد که الان قانون نانوشته و ناقانونی در آورده اند که پول زبان بسته مان گاهی تا 48 ساعت در حساب بانک و نه حساب شخصی خودمان نگه داشته میشود و صاحب حساب نمیتواند آنرا تا بعد از گذشت ساعتها و گاهن یکی دو روز از حسابش برداشت کند
یعنی از پول ما دارن سوء استفاده ابزاری میکنند یعنی ؟ حالا ما حلال نکنیم چه ؟ ... تخم مرغ ، همینجوری !

۱۳۹۱ آذر ۲۱, سه‌شنبه

باران می‌شوید، آفتاب می‌خشکاند


شعر از: رامیز روشن "Ramiz Rovsen "
ترجمه : اسدالله امرایی

این زمین‌ها را و آسمان را
باران می‌شوید، آفتاب می‌خشکاند 
در این دنیا خیلی چیزها را 
باران می‌شوید، آفتاب می‌خشکاند 
اشک چشم‌هامان را
دم مشک‌هامان را
سنگ‌قبرهامان را 
باران می‌شوید، آفتاب می‌خشکاند 
می‌آید کیست؟ می‌رود کیست؟
قنداقه چیست؟ کفن چیست؟ 
دنیا به فکر خویش‌ است
باران می‌شوید، آفتاب می‌خشکاند 
غبار ستاره‌ها را هم 
حتی سطح آفتاب را هم
حتی رخ باران را هم 
باران می‌شوید، آفتاب می‌خشکاند
YAĞIŞ YUYUR, GÜN QURUDUR

Bu yerləri, bu göyləri
Yağış yuyur, gün qurudur.
Bu dünyada çox şeyləri
Yağış yuyur, gün qurudur.

Gözümüzün yaşını da,
Bağrımızın başını da,
Qəbrimizin daşını da
Yağış yuyur, gün qurudur.

Gələn nədi, gedən nədi?
Bələk nədi, kəfən nədi?
Bu dünya öz kefindədi,
Yağış yuyur, gün qurudur.

...Ulduzların tozunu da,
Lap günəşin özünü də,
Lap yağışın özünü də
Yağış yuyur, gün qurudur

آمپول


امروز ظهر طبق روال چند روز قبل آخرین و در اصل ششمین آمپول را که دکترم برای گرفتگی عضله پای چپم به من تجویز کرده بود با جعبه اش برمیدارم و راهی کلینیک فرهنگیان میشوم . اتفاقن پرستاریکه دیروز همین آمپول را که برایم تزریق کرده بود اونجا بود و با خوشرویی ازم پرسید بازم آمپول دارین ؟ و در حالیکه آمپول را تحویلش میدادم با خنده گفتم این دیگه آخریشه

وقتی آمپول رو دید با تعجب بهم گفت مگه دیروز براتون همینو تزریق نکردم ؟ گفتم بله درسته . با تعجب گفت مگه نمیدونستین اینا رو هفته ای یه بار باید تزریق کنین نه هر روز

آمپول رو بهم برگردوند . راهی خانه که میشدم یادم آمد که قوطی آمپول تو جیبمه . درش آوردم و تازه متوجه شدم برچسب ناخانا و بسیار بد نوشته و بد خطی  که روی جعبه هستش روش نوشته  شده : هر هفته یکعددد تزریق شود . ما را بگو

۱۳۹۱ آذر ۱۶, پنجشنبه

جنگ ِ بی تفنگ و تفنگ ِ بی فشنگ

چشم بی ریزش اشک ،
چطور دلتنگ نباشد
وقتی  درخت ، بی برگ
آسمان ، بی رنگ و کوه ، بی سنگ
نمیتواند باشد



آذر/ 91

۱۳۹۱ آبان ۲۲, دوشنبه

کَلک تُرکی

یه همسایه پیری داریم حدود هشتاد ساله . ایشون رو اکثر روزا میبینم . چند سال مسئله بود برام که چرا ایشون همیشه دوچرخه دستشونه منتها سوارش نمیشه . امروز ظهری به خودم جرات دادم و بعد از سلام و احوالپرسی من و منّی کردم و سوالم را باهاش مطرح کردم . کمی یکه خورد و گفت : قدر جوانی ات! را بدان . من چون کمرم خم که نه ، دولا شده بخاطر اینکه کسی متوجهش نباشه به دوچرخه تکیه میدم  و راه میرم . این عصای دستمه پسرم .
ما را بگو ...

۱۳۹۱ آبان ۲۱, یکشنبه

بقال

در این دوره و زمونه بقال حسابی کسی است که موارد تاریخ گذشته موجود در مغازه  را به اهل و عیالش هدیه دهد همینجوری لاجَرَم !

۱۳۹۱ آبان ۲۰, شنبه

کسب مدال طلای المپیاد جهانی اختراعات از سوی تیم روباتیک دانشگاه آزاد اهر


آفرین بچه ها مبارکادون و مون باشه . سرفرازمون کردین


تیم دانشگاه آزاد اسلامی واحد اهر مدال طلای المپیاد جهانی اختراعات و ابداعات بیست و سومین دوره نمایشگاه اختراعات و نوآوریهای معتبرترین المپیاد جهانی را ازآن خود کرد.
 این مسابقات که به صورت سالانه در کشور مالزی برگزار می شود امسال با شرکت بیش از 200 طرح در قالب اختراع از کشورهای مختلف در شهر کوالالامپور پایتخت کشور مالزی برگزار شد.
بعد از بررسی و جمع بندی امتیازات این تیم از طرف کمیته فنی و داوری جهانی طرح های(اختراع) برگزیده معرفی شدند که تیم رباتیک دانشگاه آزاد اسلامی واحد اهر موفق به کسب مقام اول و طلای این مسابقات گردید.
این طرح که ربات دستیار پزشک نام دارد با همکاری ستار خلیلی و حامد عبداله زاده طراحی و ساخته شده است.
ستار خلیلی سخنگوی این تیم در ارتباط با این طرح ابتکاری گفت: طرح ربات دستیار پزشک جهت کمک و همکاری در گروه پزشکی و درمانی مورد استفاده قرار می گیرد که به راحتی در اکثر مراکز درمانگاهی و بیمارستانی کاربرد خواهد داشت.

۱۳۹۱ آبان ۱۹, جمعه

بالهای خوشبختی



فیلم بالهای خوشبختی را دیدین ؟ من پریروز از تلویزیون و احتمالن شبکه سه دیدم به کارگردانی بهروز شفیعی  . بنظرم عالی بود . سعيد پورصميمي بازيگر نقش اول فيلم است . فیلم ماجراهای زندگی دو همسایه را به تصویرمی کشد که یکی از این دو خانواده زندگی آرام و دیگری به دلیل بیکار بودن پدر خانواده و دعوا و اختلاف بین پدر و مادر روزهای پر تنشی را پشت سر می گذارند و پرتاب وسیله ای از سوی پارسا، پسر کوچک خانواده به حیاط همسایه ، آغاز ماجراهایی میشود که نه تنها از طلاق دو زوج جلوگیری می کند بلکه به نوعی باعث تحکیم بنیاد خانواده نیز می شود. در این فیلم پارسا ( پارسا نصیریان) این پسر خردسال بازیگر را ببینین اگر، عاشقش میشوید 



۱۳۹۱ آبان ۱۱, پنجشنبه

قلی خان سالار(ساری قلی خان)

اِاِاِ !
با موسيقی دوره های قبل آذربايجان مثلاًدوران مشروطيت چقدر آشنايی داريد ؟
دكتر قره داغی ـ من فقط در حد چيزهايی كه از پدرم شنيده ام مي‌دانم . پدر من « قلی خان سالار » بود كه ايشان نسبت به زمانة خودشان از نظر سواد خيلی باسواد بودند و برخی ها می دانند كه ايشان در دوره ای مدرك ديپلم داشته اند كه در آن زمان اصلاً مدرك ديپلم را كمتر كسی داشت . ايشان در سال 1254 شمسی به دنيا آمده بوده و در سال 1348 شمسی در بيمارستان آزاد تهران حدوداً در سن 94 سالگی فوت كردند . ايشان به 5 زبان دنيا همراه با ادبيات آنها تسلط كامل داشت . به ايشان « ساری قلی خان » مي‌گفتند . البته ايشان اصلاً زردچهره نبودند ومن هميشه تعجبم از اين است كه چرا به ايشان « ساری …» می گفتند ؟ ايشان موهايی به رنگ سفيد داشتند حتی پوستشان هم سفيد بود . كه معمولاً موهايش را رنگ می كرد . سفيد از نوعی كه الان هم بعضاًدر جامعه می بينيم كه از همان نوع بود . ايشان همانطور ی كه گفتم به 5 زبان از جمله روسی ، فرانسه ، عربی را مثل زبان مادری اش حتی ادبيات آن تسلط كامل داشت . فارسی و تركی را هم كه می دانست . من ديده بودم كه به زبان ارمنی و كردی هم صحبت می كرد . در واقع در آن دورة بی سوادی وی با 7 زبان آشنايی داشت البته در مورد موسيقی و ادبيات آن دوره هم بايد بگويم كه من فقط از ايشان چيزهايی شنيده ام . فقط در اين حد . پدر من و دوستانش تفكرات روشنفكری خود را از طريق جملات طنز در جامعه نزج و نسخ مي‌دادند . با توجه به اينكه ارتباطات در آن دوره مثل دورة امروزی ما قوی و با سرعت انجام نمی گرفت . حتی آنها در زمان اشغال آذربايجان توسط روسها حتی قهوه خانه ای و محفلی تشكيل دادند در محلة « ايكی قاپيلی » يا «ايكی قالا» به نام « ائششك لر قهوه سی » و خيلی ها هم فرض كرده بودند كسانی كه به اين قهوه خانه می روند افرادی بی شعور و لمپن هستند در حالی كه اقتضای زمان ايجاب كرده بود كه آنها برای انتقال پيام خود به جامعه در كسوت چنين اسمی كار خود را انجام دهند . آنها سياستمداران و افراد متفكری بودند كه به دليل اختناق حاكم در جامعه در اين محفل از طريق طنز و ماجراهای طنز افكار و عقايد را در جامعة تبريز انتشار می دادند . حتی پس از اتمام دورة اشغال و عقب نشينی روسها باز اين كار ادامه يافت و در روزنامة توفيق صفحه ای اختصاص داده شد به حزبی به همين نام « حزب خران » كه فكر می كنم حتی عضوگيری هم كردند . شعری را مربوط به آن دوره كه پدرم مي‌خواندند برايتان می خوانم و احتمال غريب به يقين اين شعر را هم خودش سروده بوده با همان وزن و آهنگ شعر معروف « گلی خوشبوی در حمام روزی …» با اين مضمون در مورد وضعيت نان و جو موجود چون در آن دوره وضعيت نان بد بود و نانواها خاك را قاطی آرد كرده و به مردم می دادند در اعتراض به آن وضع اين شعرگفته شده :

يكی نان سياه بد قواره

رسيد از دست وردستی به دستم

بدو گفتم : جوپی يا نان گندم

تو نانی واقعاً يا بنده مستم

بگفتا من نه جو هستم ،نه گندم

وليكن با جوو گندم نشستم

كمال همنشين در من اثر كرد

و گرنه من همان خاكم كه هستم

زسنگك چون شنيدم اين سخن را

پريد هوش از سر و عقلم ز دستم

به تنقيد مسبب های اصلی

دهان را باز كردم ديده بستم

بگفتم كه برو باعث حياكن

مگو ديگر كه من ميهن پرستم
.
.
... : از FB - RANA

۱۳۹۱ آبان ۹, سه‌شنبه

تسلسل

چندسال پیش یک روز جلوی تلویزیون دراز کشیده بودم، فوتبال نگاه می کردم و تخمه می خوردم .
ناگهان پدرو مادر و آبجی بزرگ و خان داداش سرم هوار شدند و فریاد زدند که:« ای ناقص! بدبخت! بی عرضه! بی مسئولیت! پاشو برو زن بگیر ».رفتم خواستگاری ؛ دختر پرسید: « مدرک تحصیلی ات چیست »؟ گفتم:« دیپلم تمام »! گفت:« بی سواد! اُمُل! بی کلاس!پاشوبرو دانشگاه ».رفتم چهار سال دانشگاه لیسانس گرفتم برگشتم؛ رفتم خواستگاری؛ پدر دختر پرسید:« خدمت رفته ای »؟ گفتم:« هنوز نه »؛ گفت:« مردنشده نامرد! بزدل! ترسو! سوسول! بچه ننه! پاشو برو سربازی ». رفتم دو سال خدمت سربازی را انجام دادم برگشتم؛ رفتم خواستگاری؛ مادر دختر پرسید:« شغلت چیست »؟ گفتم: « فعلا کار گیر نیاوردم »؛ گفت:« بی کار! بی عار! انگل اجتماع! علاف! پاشو برو سر کار ». رفتم کار پیدا کنم؛ گفتند:« سابقه کار می خواهیم »؛ رفتم سابقه کار جور کنم؛ گفتند:« باید کار کرده باشی تا سابقه کار بدهیم ». دوباره رفتم کار کنم؛ گفتند: « باید سابقه کار داشته باشی تا کار بدهیم». برگشتم؛ رفتم خواستگاری؛ گفتم: « رفتم کار کنم گفتند سابقه کار، رفتم سابقه کار جور کنم گفتند باید کار کرده باشی ». گفتند:« برو جایی که سابقه کار نخواهد ». رفتم جایی که سابقه کار نخواستند. گفتند:« باید متاهل باشی ». برگشتم؛ رفتم خواستگاری؛ گفتم:« رفتم جایی که سابقه کار نخواستندگفتند باید متاهل باشی ». گفتند:« باید کار داشته باشی تا بگذاریم متاهل شوی ».
رفتم؛ گفتم:«باید کار داشته باشم تا متاهل بشوم».گفتند:« باید متاهل باشی تا به توکار بدهیم ».
برگشتم؛ رفتم نیم کیلو تخمه خریدم دوباره دراز کشیدم جلوی تلویزیون و فوتبال نگاه کردم!

۱۳۹۱ آبان ۵, جمعه

تن های تنها


قطعه ای از استاد حمیدرضا تقوی تقدیمی به هموطنان جانباخته اش - سنتور

در این چند روز دیدن تصاویری تلخ از سرزمین و مردمانی که در زمانی نه چندان دور- اگر اغراق نباشد- بیشتر آن مناطق را از نزدیک دیده و در میانشان بوده ام - مردمانی بغایت سخت کوش ، پرمهر و میهمان نواز در نهایت صفا و صمیمیت که با کمترین امکانات در دسترس، بیشترین عشق را نثارت میکنند- بسیار دهشتناک و غم انگیز است . و دیدن یاری هموطنان یکپارچه شده –برغم نادیده انگاشتن برخی دولتمردان - بسی امیدوار کننده

این قطعه تقدیم به تمامی جانباختگان سرزمین زادگاهم
از ف.ب حمیدرضای عزیز

۱۳۹۱ آبان ۲, سه‌شنبه

وبلاگ "نوشی و جوجه هاش" کتاب شد

معذرت بخاطر کاستی ها ! این پست در حال ترمیم است !
خاطرتان هست وبلاگ نوشی و جوجه هاش ؟  نوشی مادری که به جرم " زن " بودن عذاب میکشید  ....نوشی ها در ايران هميشه " اسير " دست مردانی هستند که مردانگی شان در کينه و خشونت و ترس دائمی خلاصه ميشود . نوشی مدتها پیش از شوهرش طلاق می گیره و تک و تنها داره به همراه دختر و پسر کوچولوش زندگی می کنه.
تو وبلاگ نوشی و جوجه هاش همیشه صدای خنده دوتا وروجک (آلوشا و ناشا) به گوش میرسه ولی الان، وبلاگ نوشی بدون جوجه هاش و خودش ساکت و پر ازغمه.
:: از وبلاگ نوشی بخانیم
ناشای مامان
با پای برهنه رفته بودی تو تراس، میدونم.
بعدش پاهات رو نشسته بودی، میدونم.
با همون پای کثیف اومده بودی رو تخت مامان، میدونم.
بدتر از همه کف پاهاتو چسبونده بودی به دیوار. میدونم. یه جفت کف پای خوشگل کوچولو، دیوار بغل تخت خوابم رو سیاه کرده. مامان دیشب تا صبح ده بار دیوار رو بوس کرده، میدونی؟
میخانیم باز از وبلاگ اش: 
ساعت دور و بر هفت صبح میدونم بچه ها خوابیدن.
الان که نباید توقع داشته باشم بیدار باشن؟ درسته؟ بچه ها الان خوابیدن. بچه باید خوب بخوابن  .الان که نباید توقع داشته باشم برشون گردونم
 همسایه طبقه بالا زنگ زده بود حالم رو بپرسه. یه دختر داره همسن ناشا، همبازی ناشا. دخترک همون موقع که مامانش با من حرف میزد یه ریز میخوند: «دیوونه - دیوونه..» نفهمیدم چه جوری قطع کردم. فقط بعدش حوله مو کردم تو دهنم و تا تونستم جیغ زدم. یاد ناشای خودم بودم.
میدونم دیشب آلوشا بهونه م رو گرفته. میدونم باباشو سئوال پیچ کرده، میدونم یادش به من بوده و خوابیده، مطمئنم.
من بچه هامو میشناسم. میدونم از اینجا به بعد یواش یواش دلتنگی هاشون شروع میشه. میدونم دل کوچولوشون یواش یواش غصه دار میشه. چند روز میشه بچه ها رو گول زد که مثلا رفتن سفر؟ چند روز میشه بچه رو به بازی و خونه عمو و عمه سرگرم کرد؟
:: پی نوشت :بااین همه فانتازیستالولینکا ایسنا نوشت : 

نوشي ‌و ‌جوجه‌هايش كتاب شد خب مبارکه  مبارکه خب

۱۳۹۱ آبان ۱, دوشنبه

میترسند از زلزله و میلرزند از سرما هنوز


وقتی که دیگر نبود ، من به بودنش نیازمند شدم
وقتی که دیگر رفت من به انتظار آمدنش نشستم
وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد ، من او را دوست داشتم
وقتی او تمام کرد
وقتی آنها تمام کردند من در آغاز ِ شروع بودم
...
مادر و پدرم را میگویم
خاهران و برادرانم را



۱۳۹۱ مهر ۲۹, شنبه

جمعه ای که گذشت همینجوری

این خانوم و آقا از تهران آمده بودند جهت کمک به هموطنان زلزله زده شان واز سوپر لوازم تهیه میکردند برا اونا


۱۳۹۱ مهر ۲۸, جمعه

روز تعطیلی یک زلزله زده

برای ما هم جمعه بود
 رفته بودیم حال و حول همینجوری
 در روستایی میان هریس و اهر "منطقه زلزله زده !"
 عکس شان را گرفتم
 گرچه دیر و دور ولی بالاخره دیگه
غرق معصومیت ات ام خوشگلام هنوز 
تصاویر زیر از روستای زلزله زده ای در نزدیک شهرستان هریس میباشد

۱۳۹۱ مهر ۲۷, پنجشنبه

احساس

دارم در تاریکی
از فیل
چشم‌های خیسش را
لمس می‌کنم

 :: از صفحه ف.ب هدیه پارسی

چقدر بد و در عین حال نازنین !

متاسف و در عین حال(حین حال) خوشحالم عکسی را که در صفحه فیس بوکم به عنوان " رویه " گذاشتم دارد امتیاز جهانی پیدا میکند از لحاظ اشتراک گذاری همینجوری

...

۱۳۹۱ مهر ۲۶, چهارشنبه

۱۳۹۱ مهر ۲۴, دوشنبه

ای جان ! ای جان آی به زیر پتوها و چادر مستاصل ماندگان


دمای مناطق زلزله‌زده امشب به زیر صفر می‌رسد(عصر ایران)
این در حالیست که امداد رسانی های اولیه و توامان ثانویه نیزبا کمبود شدید و رکودی به یاد ماندنی مواجه بوده و هنوز مشکلات ساخت و ساز و تاخیر در تحویل مکانهای مسکونی برای زلزله زدگان همچنان ادامه دارد آنهم بعد گذشت از دو ماه واندی از قول بی کارشناسی معاون رئیس جمهور! از برای تحویل محل اسکان به مردم زلزله دیده کشکی کشکی


مدیرکل هواشناسی آذربایجان‌شرقی دمای هوا در بسیاری از مناطق زلزله‌زده را کمتر از صفر اعلام کرد و گفت: از امشب هوا در مناطق زلزله‌زده سردتر می‌شود.
امیر شاهرخ حسنعلی‌زاده گفت: از امشب هوای کاملا پاییزی در آذربایجان شرقی و مناطق زلزله زده کاملا احساس می‌شود.
وی افزود: با توجه به بارش برف و سفید پوش شدن ارتفاعات بزگوش و ساوالان، هوای سرد در منطقه حکم فرما خواهد شد.
مدیرکل هواشناسی آذربایجان‌شرقی با اشاره به پیش‌بینی هواشناسی مبنی بر سرد شدن هوا در استان از اوایل نیمه اول آبان ماه گفت: به ویژه بارش باران در منطقه افزایش می‌یابد.
وی دمای هوا در بسیاری از مناطق زلزله زده را کمتر از صفر اعلام کرد و گفت: ثبت دمای یک درجه بالای صفر در مناطقی نظیر سراب با هزار و 800 متر ارتفاع از سطح دریا دلیلی بر این مدعا است.
حسنعلی‌زاده ضمن تاکید بر ارتفاع بیش از 2 هزار و 500 متری بسیاری از روستاها در مناطق زلزله زده گفت: مطمئنا در این ارتفاعات هم اکنون نه تنها دمای زیر صفر بلکه بسیار سردتر از آن نیز قابل ثبت است.

وی یادآور شده است: به دلیل نبود ایستگاه هواشناسی در این ارتفاعات ثبت دما در آنها صورت نمی‌گیرد که در صورت امکان ثبت حتما دمای هوای بسیاری پایینی قابل رویت بود.

۱۳۹۱ مهر ۲۲, شنبه

قمار

بی بی ِ آس !
آهانطور
فکرشم نمیکردم
سخن است دیگر . میرانیم همینجوری . ماشین پر سرعت نیست که جریمه اش کنند

۱۳۹۱ مهر ۲۱, جمعه

عشق چه میتواند باشد ؟


  • حکایت است که روزی مجنون از روی سجادۀ نمازگزاری رد شد . مرد نماز بشکست و گفت : مردک! در حال راز و نیاز با خدایم بودم به چه جرئت این رشته را بریدی ؟ مجنون به لبخندی گفت : عاشق بنده ای هستم تو را ندیدم . اما تو چطور عاشق خدایی که هنگام صحبتت با معشوقت مرا دیدی ؟ 
  • نامرتبط با مسئله را هم گوش فرا دهیم همینجوری :

۱۳۹۱ مهر ۲۰, پنجشنبه

۱۳۹۱ مهر ۱۹, چهارشنبه

گریه هم کاریست . اونش با من !

در خانه اگر کسی باشد یک عکس هم بسی باشد ! از پتوهای به تن کشیدۀ مردانِ در تصویر میشود حدس زد که در اولین ماه پائیز ، زمستانِ هنوز فرا نرسیدۀ مناطق زلزله زده اهر ، ورزقان و هریس چقدر سوزناک خاهد بود ... گریه هم کاریست . اونش با من !