۱۳۹۱ مرداد ۶, جمعه

از نامه های جیمز جویس به همسرش نورا بارناکل - 2

ترجمه از : غلامرضا صراف


25اکتبر 1909
دابلین،خیابان فونتنوی،پلاک 44

غلامرضا صراف مترجم
طفلکی نورای تنهای من،می گذارم روزهای بسیار بگذرند،بی آنکه چیزی بنویسم،چون فقط یکی دو دقیقه قبل از اینکه تریست را ترک کنم، به من گفتی خرفت،چون پس از یک روز پر مشغله،دیر به خانه آمدم.ولی حالا برایت متاسفم.خواهش می کنم نورا،دیگر از این حرف ها به من نزن.خودت می دانی که عاشقتم.از آن به بعد،تمام ِروز فکر و ذکرم این شده که چه هدایایی می توانم برایت بیاورم.سعی می کنم برایت یک دست ِمعرکه پوست سمور،کلاه پشمی،شال و خز بخرم.خوش ات می آید؟
اینجا روز در میان این عوام دابلینی که ازشان متنفر و بیزارم،تماما احساس بی حاصلی می کنم.تنها دلخوشی ام این است که هر وقت بتوانم از تو با خواهران ام حرف بزنم،همان طور که همیشه از تو با خواهرت دیلی حرف می زدم.خیلی ستمگری در حق ماست که از هم جدا باشیم.حالا به آن کلماتی که بر گردنبند عاج است هست،فکر می کنی؟این بار سه تصویر متمایز از تو برای همیشه در قلب ام دارم.اولی،وقتی که در لحظه ی ورود دیدم ات.تو را در راهرو می بینم،با ظاهری جوان و دخترانه با پیراهن خاکستری و روپوش آبی و شنیدن جیغ عجیب خوشامدت.دومی،می بینم ات که آن شب که روی تخت دراز کشیده بودم،با موهای رها بر شانه آمدی و آن نخ های آبی زیرپوش ات.آخری،بر سکوی ایستگاه قطار می بینم ات،لحظه ای بعد از آن که بهت خداحافظ گفتم،سرت را با اندوه تا نیمه برگرداندی،با حالت عجیبی حاکی از درماندگی.
دخترک عجیب ِعزیزم!و با این وجود،برایم نامه می نویسی و ازم می پرسی که آیا از دست ات خسته شده ام!من هیچ گاه از دست تو خسته نمی شوم عزیزترین،اگر فقط "کمی"با من مودب تر باشی.این بار خیلی نمی توانم برایت بنویسم،چون شدیدا از صبح تا شب مشغول ام.بی تابی نکن عزیزم.اگر این طوری کنی،بخت هایم را برای انجام هر کاری نابود می کنی.بعد از این امیدوارم سال های خیلی خیلی طولانی ِشادی را در کنار هم بگذرانیم.
نورائک حقیقتا خوب و عزیزم،دیگر با شک نسبت به من ننویس.تو تنها عشق من هستی.تو مرا کاملا در ید قدرت خویش داری.من این را"می دانم" و "احساس می کنم" که اگر قرار باشد در آینده هر چه که می نویسم عالی و باشکوه باشد،فقط باید به درهای قلب تو گوش بسپارم.
این بار چه حرف های زیبایی به هم گفتیم،مگر نه نورا؟خب،باز هم خواهیم گفت.شجاع باش!لطفا برایم نامه ای زیبا بنویس عزیزم و بهم بگو که خوشحالی.
به پسرک خوشگل ام بگو یک شب که غرق خوابی شیرین است می آیم و می بوسم اش و بی تاب ام نباشد و امیدوارم بهتر شود و به آن دخترک بانمک ام هم بگو که برایش یک عروسک می فرستم،ولی عروسکی که"هنوز مردی سرش را بر آن نگذاشته است."
حالا دخترک معرکه ی بداخلاق و بدرفتارم،قول بده که هیچ وقت گریه نکنی،بلکه برای ادامه ی کارم در اینجا بهم روحیه بدهی.ای کاش بروی اپرای مادام باترفلای را ببینی و وقتی کلمات"زیبای روز" را می شنوی،یاد من بیفتی.

جیم

نامه های ام را پیش خودت نگه دار عزیزم.آنها برای تو نوشته شده اند.


 مرتبط با موضوع اضافه شد توسط اهری نویسنده وبلاگ  جهت اطلاع از زندگینامه  جیمز جویس

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظرتان راجع به این مطلب چیست ؟