۱۳۹۲ بهمن ۲۰, یکشنبه

قصۀ پر غصۀ یک سکه باز !


از سال 1368 بخاطر اینکه علاقه بسیاری به جمع آوری سکه های قدیمی داشتم آلبومی خریده و شروع به خرید سکه های قدیمی نقره و بندرت برنزی کردم . از آنزمان تاکنون نزدیک بیست و چار سال میگذرد که توانسته بودم تا همین چند سال اخیر آلبومم را پر از سکه های گرانبها و با قدمت کنم ... بگذریم
بخاطر اینکه این آلبوم روزی روزگاری بدست افراد نابابی نیوفتد و یا بقولی بسرقت نرود آنرا خیر سرمان در کتابخانه دم دستی اتاق خابمان استتار کرده بودیم .
امروز صبح از فرط نمیدانم چی چی به سراغ آلبوم رفتم و وقتی از قفسه کتابخانه آنرا برداشتم از کم وزنی اش دلم هُری ریخت (آخه بیشتر از سه کیلو وزن داشت صاب مرده ) برداشته و سریعن بازش کردم . آلبوم خالی بود به جز چهار پنج سکه ای که چسبشان بیشتر بود و نشده بود آنرا از صفحه بکَنند.
منکه نمیگذرم ولی بازم بگذریم
از صبح تا الان به هزار جا فکرمان بی نتیجه رفته و برگشته
ولی واقعیت همان که
تنها رد پای سکه هاست که باقی مانده .

پ ن : دلمان خیلی گرفته س . نه بخاطر پولش فقط بخاطر زحمتهاییکه در طی این بیست و چند ساله برای جمع آوری و خریدش کرده بودیم . ای مرگ بر دزد سکه ها ... لااله الا الله ها !